مجموعه دل نوشتههای کوتاه به قلم پیدا حیدری.
جان و نفس
اشتیاق هر نفس، شوق و شور پر گوشودن
بال زدن بال زدن، تا به سجود تو رسیدن
بعد من، در پناه آغوش خدا باشی
گیتی منزلگه تو باشد
عرش لایتناهی فرش رد پای تو باشد
آسمان نگبان نگاهت
کهکشان هر آن سرگشته کویات
همه جهان باشد، هر چه خوب است در آن سهم تو باشد
نفس باد صبا ،در گستره بزم نگاه تو باشد
همه خندان لب تو، همه باغ و دمن، خرم به عیش تو باشد
قلبت مالامال ز مهربانی و طراوت،نشاط و محبت سهم تو باشد
در صفا گه ، در منزل شعر و سرودف هر غزل نغز تو باشد
کلام کلام تو باشد…
ازل تا به ابد جهان همه به کام تو باشد
کامرانی و سعادت، مرغ هما بر دوش تو باشد
خدا دای تو باشد، خدای من خدای تو باشد
مجموعه دل نوشتهها خاص و زیبا
جان و نفس|دل نوشتهای برای دخترم
مجموعه دل نوشتههای خاص و زیبا به قلم پیدا حیدری جان و نفس اشتیاق هر نفس، شوق و شور پر
جان و نفس|دل نوشتهای برای دخترم
مجموعه دل نوشتههای خاص و زیبا به قلم پیدا حیدری
جان و نفس
اشتیاق هر نفس، شوق و شور پر گوشودن
بال زدن بال زدن، تا به سجود تو رسیدن
بعد من، در پناه آغوش خدا باشی
گیتی منزلگه تو باشد
عرش لایتناهی فرش رد پای تو باشد
آسمان نگبان نگاهت
کهکشان هر آن سرگشته کویات
همه جهان باشد، هر چه خوب است در آن سهم تو باشد
نفس باد صبا ،در گستره بزم نگاه تو باشد
همه خندان لب تو، همه باغ و دمن، خرم به عیش تو باشد
قلبت مالامال ز مهربانی و طراوت،نشاط و محبت سهم تو باشد
در صفا گه ، در منزل شعر و سرودف هر غزل نغز تو باشد
کلام کلام تو باشد…
ازل تا به ابد جهان همه به کام تو باشد
کامرانی و سعادت، مرغ هما بر دوش تو باشد
خدا خدای تو باشد، خدای من خدای تو باشد
دل نوشته آفرینش
دل نوشته آفرینش هنگام فطرت که پدید آمدی از همه کس فرد و وحید آمدی هنگام عزلت که زاینجا روی
دل نوشته آفرینش
دل نوشته آفرینش
هنگام فطرت که پدید آمدی از همه کس فرد و وحید آمدی
هنگام عزلت که زاینجا روی از کس شک نست که تنها روی
تو مینگری..
و من میاندیشم!! به تکرار گردش این دوران..
و غرق در این تفکرم، از کجا آمدهام، به کجا خواهم رفت، آمدنم بهر چه هست
چه خواه چه نخواهم.. چه باشم چه نباشم…
آینده به دل خواه تو باشد ، همه عالم به ورای تو باشد
جان باشد و تو باشی و نفس تا هر هنگامی که تنفس شود در حلق
سودا سودای تو باشد عشق عالم همه شور تو باشد
آسمان فرش تو باشد
مهتاب آراسته به گیسوی تو باشد
خورشید در کف دامان تو باشد
جان باشد و تو باشی و نفس هر هنگام که تنفس شود در حلق
الرحمن حافظ راهت، استبرق سایه سار نگاهت
فبای الای ربکما تکذبان
لابشئ الاوک رب اکذب
دل نوشته آفرینش از مجموعه دل نوشتههای خاص و زیبا به قلم پیدا
کی تمام میشود این حسرت ناتمام.
کی میشود برسد زمان خندههای ناتمام.
آنقدر غرق شذهایم در اندیشه های ناتمام
شد تمام، تمام این آرزوهای ناتمام
جان و نفس
اشتیاق هر نفس، شوق و شور پر گوشودن
بال زدن بال زدن، تا به سجود تو رسیدن
بعد من، در پناه آغوش خدا باشی
گیتی منزلگه تو باشد
عرش لایتناهی فرش رد پای تو باشد
آسمان نگبان نگاهت
کهکشان هر آن سرگشته کویات
همه جهان باشد، هر چه خوب است در آن سهم تو باشد
نفس باد صبا ،در گستره بزم نگاه تو باشد
همه خندان لب تو، همه باغ و دمن، خرم به عیش تو باشد
قلبت مالامال ز مهربانی و طراوت،نشاط و محبت سهم تو باشد
در صفا گه ، در منزل شعر و سرودف هر غزل نغز تو باشد
کلام کلام تو باشد…
ازل تا به ابد جهان همه به کام تو باشد
کامرانی و سعادت، مرغ هما بر دوش تو باشد
خدا دای تو باشد، خدای من خدای تو باشد
دل نوشتههای خاص و زیبا: پیدا حیدری
مرا آزردی ای دوست، لا به لای تمام حرفای عاشقانه ات بد آزردی ای دوست
ایستاده بودم به نظاره، هر آنچه داشتم برای تو گذاشته بودم، من مانده بودم و تنی خسته از رفتنها و نرسیدن ها..
قدم هایم محکم مینمود اما سست بود زانوانم، هر قدم که به خاک میکشیدم رد تو را میجستم به انتظار فرج تو میپیمودم.
حال این روزهایم چون شعرهایم وزنی نداشت کنکاش باید کرد برا درکش.
حیرت زده حالی داشتم سرگردان شده احوالی داشتم یک عمر پی معجزه ظهور تو طی کرده بودم ز هر کوی و برزن نشان تو پرسیده بودم. بین تمام عالم امکان تو را جستجو کرده بودم. نیک میدانی حالم که ز چه آشفته ام آگاهی به هر آن پیمان که بسته بودیم.
هزار صبح است که از رفتن تو میگذرد آما آن غروب تاریک چرا نمیرود از یادم
هر صبح که میشود امیدوارم به گردش این ماه و سپهر امید دارم
گم گشته به دور مانده ز کنعان باز آیی.
دل نوشتههای خاص و زیبا: پیدا حیدری
چو خورشیدی که در مه گم میشود
رویای تمام این مردم شهر در پس لبخندها
دل نوشتهها
ایستاده بودم به نظاره،
هر آنچه داشتم برای تو گذاشته بودم، من مانده بودم و تنی خسته از رفتنها و نرسیدن ها...
قدم هایم محکم مینمود اما سست بود زانوانم، هر قدم که به خاک میکشیدم رد تو را میجستم به انتظار فرج تو میپیمودم. حال این روزهایم چون شعرهایم وزنی نداشت باید کنکاش میکردی تا درکشان کنی.
حیرت زده حالی داشتم سرگردان شده احوالی داشتم یک عمر پی معجزه ظهور تو طی کرده بودم ز هر کوی و برزن نشان تو پرسیده بودم.
بین تمام عالم امکان تو را جستجو کرده بودم. نیک میدانی حالم، که ز چه آشفته ام. آگاهی به هر آن پیمان که بسته بودیم.
هزار صبح است که از رفتن تو میگذرد آما آن غروب تاریک چرا نمیرود از یادم…
هر صبح که میشود امیدوارم به گردش این ماه و سپهر امید دارم
گم گشته به دور مانده ز کنعان باز آیی