مجوعه شعر کوتاه
.
.
.
.
.
مجموعه شعر کوتاه به قلم پیدا.
این مجموعه شعر کوتاه در قالب ذوق زدگی نویسنده سروده شده است و تمام آن جز ابراز عشق در شعر نیست. اگر از خواندن این اشعار کوتاه لذت بردید که چه گوار..
اگر نقد یا سخنی بر بنده وارد است در صفحات شخصی منت بر دیدگان بنده نهید و سرفراز کنید. داستانهای من در لینک زیر در دسترس شماست.
به آنجا که عقل از تن رود
مستی غالب شود هوش رود
روان آزادانه به هر جا که رود
تن به خیال پرواز رود
تن اسیر در دست شهوت رود
به خیال نفس،پی مراعات نفس رود
رهای دست پیش گیرد و افسون کند
افسون در حیله، حوای مکر کند
خیال سیر در انفس که از سر کند
عقل آید لودگی آغاز کند
گر جرم ما به جز عشق نیست
پس این دار آویخته از حیلت کیست
چو باشد سر هر عاشق نهد بر باد
پس کدامین نگاه پاکی است بر داد
چون تو هم روی عشق پای نهی
چه شد رویای بوسه بر لبان پری
در عرصه آدمیت مست شدن
در حیطه مستی رفتن و محو شدن
بال زدن بی خود ز این شدن
به عرش رسیدن و هیچ شدن
آمدیم و زیر عرش آسمان پی ات گشتیم
وعده عشق و نان و باده آخر میکشد ما را
هرجا که پی ات بودیم دیر رسیده بودیم
کدام منزل در این شهر خانه داری یارا
ما که هر چه در آسمان و خاک و دریا بود گشتیم
کجا پنهان شدی از دیده ما را
کجا یابیم آن رود مقدس را تا دیده ز غفلت بشویم
شاید باز آیی و باز یابیم تو را
عمر گران صرف شدن در این گشتنها تا وعده آمد
در نزدیکتر از جان باید یابی مرا
عمریست که در گذاریم
پیوسته اسیر دست تکراریم
از پس این ماه میرسد خورشید
تکرار شود این از پس و پیش
گر جرم ما به جز عشق نیست
پس این دار آویخته از حیلت کیست
چو باشد سر هر عاشق نهد بر باد
پس کدامین نگاه پاکی است بر داد
چون تو هم روی عشق پای نهی
چه شد رویای بوسه بر لبان پری
تو را جان تو را انگبین خوانم
تو را هدیهی خدای ارجمند دانم
تو را من آن دم مسیحای خوانم
تو را من از خدا هر دم سرفراز خواهم
تو را هر دم من پیوسته در رستن
تو را بر شور و شوق به ایزد پیوستن
تو را سال تو را ماهي تو را گاهی
تو را هر شب باید کنم یادی
تن که به لذت رسد هوش از سر برد
لذت آغاز و دیوانگی عریان شود
آتش که به باد رسد بی پروا شود
بال زند همه غرق از سوز این شعله شود
تو امیدی و امیدمان آن
به یاری ایزد امید رسان
مژده، آمدی فرخنده رستا
شکرانه ای، که ایزد را به هردم کنیم یاد
ذوق آسمان
اگر میفهمیدی ذوق من برای بوسیدنت را
اگر میدانستی، دلشوره انتظار در آغوش کشیدنت را
آنگونه شاید آهسته تر قدم برمیداشتی برای ترک من
تو هیچ نفهمیدی وسعت درد بعد هجران را
کدام وعده آغوش گرم، قلب تو را فریفته است
کدام چشم ناپاک نور از چشمان تو دزدیده است
صاعقه با آن همه تندی و برق و خورش
هنوز هم آسمان، در آغوش میگیردش
رعد را با آن همه حسد و بی شرمی اش
آسمان از ته دل، هنوز دوست داردش
آسمان مبرا از هر گونه هم و غم
هر شب همنشین اختر ماه و صنم
آسمان بیانتها در وسعت هر دیده است
هر دیده او را دیده است در عشق او غلتیده است
آسمان در بزم شوکت پروین و ماه
هر آن گرامی میدارد یاد رعد و صاعقه
من آنهمه گرامی میداشتم تو را
هر صبح با منت روی دیده گذاشتم تو را
قلب من بعد تو چون کنعان ویرانهای است
بوی پیراهن یوسف فقط از تو باقی مانده است
تو را وعده گرمای تن از من ربود
ماه در حسرت آغوش خورشید فرسود
عاقبت از عشق تو، این مانده است
رختی آلوده به خون ضحاک مانده است
هزار و یک رنگ به چهره داری،شعله آتشین
نه کوی مکان، برهنه نگاهی داری آتشین
به هزاران عشوه افسونگری و لب آتشین
به مسیر باد رقصانی و تن آتشین
آنچه در کلامت هست عشق آتشین
آنچه قلبم میدرد سوزی است آتشین
سرانجام این سوختنها در آغوشت شعله آتشین
خاکستری است از دروغ و فریب، حسرتی آتشین